skip to main
|
skip to sidebar
سرگشته
۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه
داستان های من و زندگی (1)
بعضی وقت ها مثل الان احساس میکنم فقط به درد لای جرز دیوار میخورم...هر قدر هم که بخواهم خودم را با «زیبا» بودن زندگی سرگرم کنم آخرش بوی تعفن آن است که از زیر دماغم دور نمی شود.
۱ نظر:
هليا گفت...
ممنون پويا جان از پيام تسليت ات.
هليا
۲۹ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۵:۳۲
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
رفقا
چه لذتی دارد این زندگی نکبتی
سیامک آقایی
Castaway
حلاجوشان
Cafetin De Buenos Aires - Hugo Diaz
گنجه وبلاگ
گنجه وبلاگ
دسامبر 2010 (3)
نوامبر 2010 (3)
اکتبر 2010 (4)
سپتامبر 2010 (5)
اوت 2010 (2)
ژوئیهٔ 2010 (1)
ژوئن 2010 (1)
مهٔ 2010 (1)
آوریل 2010 (2)
مارس 2010 (4)
فوریهٔ 2010 (2)
ژانویهٔ 2010 (5)
دسامبر 2009 (2)
نوامبر 2009 (2)
اکتبر 2009 (1)
سپتامبر 2009 (3)
اوت 2009 (138)
درباره من
پویا
مشاهده نمایه کامل من
۱ نظر:
ممنون پويا جان از پيام تسليت ات.
هليا
ارسال یک نظر