۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

سفرجات

زن کُرد دارد نان می پزد، با دستانی ماهر. همه دارند می دوند. چرا می دوند؟ نگرانند. زن جوانی نمی خواهد برود. صدای گلوله از دوردست می آید. حالا می دانم چرا می دوند. دارند فرار می کنند. هر كه از کنار زن کرد می گذارد حیران است كه چرا او نان می پزد و البته همه از نان تازه ی او می خورند. او به همه دلگرمی می دهد و می گوید كه باید کارش را تمام کند. صدای گلوله نزدیکتر می شود و با صدای تانک در هم می آمیزد. زن کرد کارش را تمام کرده. از زیره در تنور مسلسلش را در می آورد. و این دقیقا همان لحظه ای ست كه عده ای می خندند. وقتی كه آخرین دسته ی مردمی كه فرار می کنند از جلو و مردان مسلح با اسکورت تانک از پشت آن ها درست از جلوی در خانه ی زن کرد كه حالا پشت نیمه دیوار گلی اش پناه گرفته عبور می کنند جمع بزرگتری می خندند.

گاهی این جماعت «سفید» حال مرا به هم می زنند. حتی نمی توانند چنین موقعیتی را در سالن سینما برای چند لحظه در ذهن خود تجسم کنند. بعضی از اینها اتفاقا خود را مدافع حقوق بشر می دانند. اق!

در مرز آمریکا و کانادا اتوبوسی كه با آن سفر می کردم به همراه ۵۰ مسافرش برای ۳۰ دقیقه منتظر من شد چون می بایست خروج خودم را از آمریکا به اداره ی مهاجرت خبر می دادم و آنها گذرنامه ی مرا مهر می کردند. وقتی به اتوبوس برگشتم عده ای با چشمانی طلبکار به من نگاه می کردند كه چرا وقت ما را گرفته ای. اینها همان های بودند كه در طول سفر یا خواب بودند یا می خوردند یا با فریادها و خنده های نعره وارشان مزاحم دیگران بودند. دوست دارم بدانم آیا اگر این مدعیان پیشرفت و تمدن بر حسب اتفاق در پاکستان متولد شده بودند هم همچنان نگاهی طلبکارانه داشتند.

۱ نظر:

Sedigh گفت...

نباید سرزنش کرد موقعی که میخندند یا طلبکارانه به تو نگاه میکنند.
اما باید بر دهانشان کوبید وقتی که دم از حقوق بشر و برابری میزنند. روزگاری مثل یک اصالت زاده رفتار کردن مد بود امروزه دم از چیزهایی از این دست زند.