۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

پرویزم

او نرفت. پرویزکم را می گویم. طفلی آخر توانش را ندارد. خودش این کار را کرد. جاودانگی در نهاد او بود. چگونه می شود رزم مشترک بماند و او برود؟ اجزای او در چکاد تنیده است. چکاد در گوش من است؛ در سینه ی من است. چکاد که اینجاست، پس او هم اینجاست؛ در سینه ی من.

او گفتنی نیست؛ دیدنی هم نیست؛ نوشتنی هم نیست؛ تنها شنیدنی ست.
پرویز عزیزم دوستت دارم...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

در واقع ممکن است که به نظر کمی بی‌رحمانه بیاید٬ اما من گاهی احساس خاصی نسبت به مرگ این آدم‌ها ندارم. آدم‌هایی مثل من که چیزی ندارند باید از مرگشان بترسند٬ چون حتی همین الآن هم که زنده هستم برای اکثریت آدم‌ها فراموش کردن و وجود نداشتن من خیلی ساده است. اما آدمی مثل مشکاتیان امکان مردن ندارد٬ ما قبلا هم با شخصش و جسمش سر و کاری نداشتیم و الآن هم نداریم. اما او همیشه وجود دارد تا زمانی که آستان جانان و قاصدک و رزم مشترک و چکاد وجود دارد.