در اکثر کشورهای اروپا و آمریکای شمالی بخشهای هواشناسی ۲ عدد برای درجه حرارت هوا اعلام میکنند: یکی همان چیزی است که در ایران هم شناخته شده است (درجه حرارت) و دیگری تأثیر وزش باد بر احساس این دماست که به آن Wind Chill گفته شده و تحت عنوان Feels Like اعلام میشود.
دیروز ساعت ۱۱ صبح دمای هوا ۲- بود و چون بادی نمیوزید همین میزان سرما احساس میشد. امروز صبح ساعت ۱۱ درجهی هوا ۲۳- بود که یا بادی که با سرعت ۱۸ کیلومتر بر ساعت میوزید احساس سرمای ناشی از آن به۳۳- رسیده بود. تمام روز هوا در این وضعیت بود. عصر که به خانه باز میگشتم یادم آمد که باید نان بخرم. فاصلهی جایی که باید برای خرید میرفتم از ایستگاه اتوبوسی که همیشه سوار میشوم به ۱۰۰ متر نمیرسد. ۱۰ متر مانده به در ورودی فروشگاه از شدت سرما ترسیدم. دستانم درون دو لایه دستکش کرخت شده بود و پیشانیام حرکت هوای سرد را از زیر دو لایه کلاه به راحتی حس میکرد. لحظهای تصور کردم اگر موردی اضطراری کسی را مجبور کند برای چند دقیقه بیش از زمانی که پیشبینی کرده و برای آن آماده شده بیرون بماند چه خطری او را تهدید خواهد کرد. بعد بلافاصله به یاد بیخانمانهایی افتادم که تمام عمر خویش را در خیابانها و پیچیده در لباسهای کهنه و کثیفی که از هر جای ممکن پیدا کردهاند سپری میکنند و با بیمحلی و بیحرمتی آدمهایی که از کنارشان میگذرند نیز مواجه میشوند. آیا واقعاً انسانی وجود دارد که در این هوای بیرحم دوام بیاورد. آیا من مسئولم؟ آیا با کمک ۱ دلاری من به یک بیخانمان من مسئولیتم را در قبال این آدمها انجام دادهام؟ اگر این یک دلار را ندهم چه اتفاقی میافتد؟ آنها بدبختتر از آن که هستند میشوند و من حق آنها را خوردهام؟ آیا آنها انسانند؟ من چه؟ انسان؟!...
پ.ن: به عزیزی گفتم سری هوا اینجا شوخی ندارد. سکوت کرد. گفتم چرا ساکتی؟ گفت: «دوست ندارم چیزی اینقدر جدی باشد.» راست میگوید، من هم دوست ندارم. ولی بعضی وقتها جدیست دیگر. اگر زندگی اینقدر جدی شود چه؟
چهارشنبه 25 دی1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر