۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

تکه پاره

چنان تمام عمر در آینده زندگی کرده ام که هرچه خودم را در لحظه نگاه می دارم سیر نمی شوم. بدی ماجرا اینجاست که در این دوره از زندگی دقیقا باید قسمت قابل توجهی از ذهنم در آینده باشد.

***

دوست عربم -- که اصولا مذهبی نیست می گوید استاد عربم برایم ایمیل زده و عید را تبریک گفته. من می گویم انسان ها همدیگر را پیش داوری می کنند. دوست ایرانیم می گوید این که خیلی خوب است که انسانها شادی شان را با هم تقسیم کنند. او شاد است از عید و آن را تقسیم می کند.
من: به نظر من این نگاه کمی سهلانگارانه است به مساله. پس چرا آن را با غیرعرب ها نیز تقسیم نمی کند؟
او: چون فکر می کند مسلمان نیستند.
من: پس بخاطر مکان تولد و قومیت متعلق به آن پیش داوری می شوی در مورد اعتقاداتت.
او: ولی به نظر من هیچ اشکالی ندارد که آدم شادی اش را تقسیم کند.
من (در دلم -- چون حوصله ی بحث نداشتم): فردا تولد عمه ام است. تولد عمه ام بر تو مبارک!


***

بعضی روز های زندگی حالم را به هم می زند.

هیچ نظری موجود نیست: