۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

لذات ساده

ساعت ۲ بعد از نیمه شب است و در تراس پشتی ایستاده ام و در حالی که وزش ملایم نسیم شبانه پس از روزی گرم و مرطوب بدن نیمه برهنه ام را نوازش می کند و در آن می پیچد، شلیل شیرینم را می خورم و می گذرم تانگو تمام مخیله ام را پر کند. هم زمان منحنی غیر خطی ای که باید فردا بر داده های آزمایشم فیت کنم جلوی چشمانم حرکت می کند. کم پیش می آید که از زندگی اینطور لذت ببرم چون معمولا برایم خیلی پیچیده تر از این است.

۲ نظر:

سرگشته (البته با اجازۀ جنابعالی) گفت...

سلام
این نظر را می نویسم تنها از این روی که بگویم وبلاگ شما را من یکی حداقل، گاه و بی گاه، می خوانم.
خیلی وقت ها با خواندن وبلاگتان و گوش سپردن به نوای زیبای آن، احساس خوبی به من دست می دهد. احساسی که یه جورایی با اندکی سرد شدن بدنم همراه می شود.
ان شاء ا... موفق باشید
یا علی (ع)

پویا گفت...

ممنون از لطفت. البته دندون گیر نیست ولی خوشحالم که بهت احساس خوبی میده اینجا