۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

بیات ترک

امشب بیات ترک ام. خیلی حس عجیبی دارد. هم بازی گوش است و هم متین، شادیش بالغ است. وقتی درآمد می شنوم انگار با پدر بزرگی که همیشه حسرت هم کلامی اش را کشیده ام گپ می زنم. پدر بزرگی که مرا دوست دارد. پدر بزرگی که دوستش دارم و هر دو می دانیم که دیگری دوستش دارد و از آشکارا فریاد زدنش ابائی ندارد. پدر بزرگی سرخوش و زنده که با هر واژه اش مردگی دلم را پس می زند و مرا به زندگی باز می گرداند. و در شکسته برایم از جوانی اش می گوید و به جوانی کردنم تشویق می کند. وقتی در مثنوی از غر زدن هایم خسته می شود و او هم شروع به غر زدن می کند در آغوشش می پیچم و بر سینه ی گشوده اش جاری و آرام می شوم.

۱ نظر:

حمید هامون / Hamoon گفت...

سلام.
متن بسیار زیبای بود به همراه موسیقی زیبایی.