در محدودهی پایین شهرک محل سکونت ما، در محلهای موسوم به بیمه، محوطهی بین دو خیابان را یک پارک کوچک پر کرده که به دلیل تراکم جمعیت این منطقه، هر فصل از سال و هر ساعت از روز، این پارک مشتریان خودش را دارد. از قضا دقیقاً روبروی آن، یک مسجد نسبتاً بزرگ وجود دارد که معمولاً آنجا نیز مشتریان خود را دارد. بعدازظهر دیروز (سهشنبه) برای انجام کاری از جلوی پارک (و عملاً مسجد) میگذشتم. از دور شور و هیجانی که از بازی بچهها، محوطه را فرا گرفته بود حس میکردم. کمی نزدیک تر که شدم نوای سوزناک دشتستانی دشتی را شنیدم. اول گمان کردم منبع صدا از مسجد است، اما از درِ مسجد رد شده بودم وخبری از مراسم ترحیم یا چیزی شبیه به آن نبود. همین طور که به راه خود ادامه میدادم متوجه شدم که صدا از طرف پارک است.
چون دوست ندارم در چنین موقعیتهایی توقف کنم، سرعتم را کم کردم تا بتوانم از ماجرا سر در آورم. سه نفر را در میان پارک دیدم که با لباسهای سبز و قرمز و پرچمهای یاحسین و یاابوالفضل و یاعلمدار کربلا و یک آمپلیفایر مارشال در حال اجرای تعزیه هستند. عدهای هم دورشان گرد آمده بودند. یادم آمد که شنبهی آینده تعطیل است؛ احتمالاً این نمایش بی ارتباط با تعطیلی نیست. ولی ناگهان به یاد آوردم که تعطیلی به مناسبت تولد علی است. عجب! چه ربطی دارد؟! در ماه رجب هستیم و حدوداً پنج شش ماه با محرم فاصله داریم. رجب که شادترین ایام مسلمانان است. نه، نمیشود حتماً چیزی را از قلم انداختهام.
در گیرو دار همین افکار بودم که پارچهای میان میدان اجرای تعزیه دیدم که چند اسکناس نسبتاً درشت و چند سکه روی آن بود. تازه موضوع را گرفته بودم: کارآفرینی، اشتغالزایی؛ البته به هر روش و با هر وسیلهای، حتی اعتقادات مردم. بلافاصله به طرف دیگر پارک نگاه کردم. بچهها سخت مشغول بازی بودند. ولی کمتر از همیشه سروصدا میکردند. از صدای جیغ و فریادهای شادشان خبری نبود. در مجموع جو سنگینی به کل پارک حاکم بود. ماشین گشت پلیس نیز همزمان از کنار پارک میگذشت و حواس سرنشینان آن متوجه صحنهی نمایش بود.
لحظهای عرق سردی بر تنم نشست و پشتم لرزید. بدون شک اگر به جای آن سه نفر و آن لباسها، من بودم و سازم، و البته همان نغمهی جانسوز دشتستانی را مینواختم (و قطعاً پرسوزتر از آنها، چون از میان جملات گوناگون دشتستانی فقط یک جمله را تکرار میکرد در حالی که من الباقی را نیز میدانم!) پلیس بدون نیاز به فکر جمعم میکرد. ولی در موقعیت حاضر کافی بود کسی از تعزیهخوانان عزیز شکایت کند که شادیمان را تلخ کردهاند... و به این میگویند آزادی و جامعهی سالم! جالب این که نسبت تعداد کسانی که گرد صحنه جمع شده بودند به کسانی که در دیگر نقاط پارک دیده میشدند به سختی یک به ده بود و این خود نشانی از میزان رضایت جمعی، از وضعیت حاضر بود.
پ.ن: ما همواره باید قدردان حسین و یارانش باشیم که همواره یار و یاور پیروانشان هستند. حتی در این روزگار وانفسا که جامعهی اسلامیشان (وارثانشان) توان ایجاد شغل برای آحاد ملت را ندارد، خود آستین بالا زدهاند و مسلمین را در مییابند.
چهارشنبه 3 مرداد1386
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر