۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

قهوه‌ی تلخ



او: چای می‌خوری درست کنم؟

من: با قهوه چطوری؟

او: خوبه

بعد از چند دقیقه...

من: شیر می‌خوری با قهوه‌ت؟

او: عوضی پاس بده دیگه!

من: شکر چی؟

او: بی‌شرف مگه آفساید نبود؟!

من:

لیوان قهوه‌اش را کنار کامپیوترش گذاشتم و به اتاقم رفتم.

چند دقیقه بعد داد زد: این چرا اینقد تلخه؟!

من: ...


پ.ن.۱: دیشب دمای ۲۸- درجه را تجربه کردم. سردم شد! امروز هم ۲۵ سانتیمتر برف بارید. در ِ تراس کوچولوی اتاقم رو نمی‌تونم باز کنم بس که برف پشتشه.

پ.ن.۲: امتحان دارم. حال درس خوندن ندارم. اَه‌ اَه! دوست دارم آدم‌برفی بسازم ولی تنهایی حال نمی‌ده. مطمئنم اگه بسازم، خودم بلافاصله خرابش می‌کنم. پس می‌شینم درسمو می‌خونم بهتره!... دست‌کم دیگه چیزی وجود نداره که دل ره‌گذرا با دیدنش به حال اون بچه‌ای که با هزار بیم و امید ساختتش و چندتا وروجک شیطون خرابش کردن بسوزه.

سه شنبه 19 آذر1387

هیچ نظری موجود نیست: