امروز پایور هم رفت. بعد از رفتن پرویز چقدر رفتن او راحت از درونم عبور کرد. انگار كه وقتش بود. دلم تکان نخورد. گویی تکان اول آخرین تکان است. شاید به همین خاطر دلم بعد از رفتن تو تکان نمی خورد.
۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه
اولین تکان
آدم خیلی زودتر از آن چه قابل تصور است عادت می کند. به هر چیز. از دیشب تا الان نزدیک به ۳۰ سانتیمتر برف آمد. سال گذشته وقتی این اتفاق افتاد ترس عجیبی كه ریشه اش را نمی فهمیدم وجودم را فرا گرفت. با اینکه برف را از قبل می شناختم اما کاملا فعالانه مرا می ترساند. ولی امشب وقتی داشتم فاصله ی ایستگاه مترو تا خانه را در خیابانی خالی از هر جنبنده در زیر بارش برف با گام هایی كه تا مچ در برف غوطه ور بود می پیمودم انگار كه هیچ چیز ترسناک نیست. نه تنها نمی ترسیدم كه کاملا احساس آرامش می کردم. می شناختمش. مرا نمی رنجاند. بازیگوش بودم با او.
امروز پایور هم رفت. بعد از رفتن پرویز چقدر رفتن او راحت از درونم عبور کرد. انگار كه وقتش بود. دلم تکان نخورد. گویی تکان اول آخرین تکان است. شاید به همین خاطر دلم بعد از رفتن تو تکان نمی خورد.
امروز پایور هم رفت. بعد از رفتن پرویز چقدر رفتن او راحت از درونم عبور کرد. انگار كه وقتش بود. دلم تکان نخورد. گویی تکان اول آخرین تکان است. شاید به همین خاطر دلم بعد از رفتن تو تکان نمی خورد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
اتفاقا داتفسکی در کتاب "خانه اموات " هم می گوید انسان بعد از سه روز به شرایط جدید عادت می کند.
تو هم همان تجربه را پیدا کردی وبه همان نتیجه رسیدی.
روح پایور شاد که میراث بزرگی برای نسل های آینده گذاشت.
ارسال یک نظر