گاهی که به پشت سر نگاهی میاندازم چنان احساس بازندگی میکنم که به مرز جنون میرسم. بیعدالتی عالمِ خاکی دیگر حالم را بههم میزند. آنچه را نمیخواهی، داری و هرآنچه میخواهی را، نه! خستهام، خسته. توان ادامهی راه را در خود، نه میجویم و نه مییابم. خستهام. مردهام. مدتهاست. تنها جسمم مانده. «منِ» من مرده.
جمعه 22 تیر1386
جمعه 22 تیر1386
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر