با توسل به هر روشی که شده - از جمله شمردن تعداد گوسفندان سپیدی که در پهنهی سبز خیالم میچرند - توجهم را از صدای وحشتناک تلویزیون همسایهی بالایی که با تمام نیرو، ساختمان پنج طبقهی بتنی را به ارتعاش در آورده، به هر چیز ممکن دیگری معطوف کردهام. چشمانم سنگین شده و شادم از اینکه بلاخره دارد خوابم میبرد. ناگهان صدایی چون رعد، با لگدی محکم به پشتم، که ضربهاش را تا روی دندانهایم حس میکنم، مرا از آن پهن سبز کذایی که به زحمت آرامش کرده بودم به روی تخت، در اتاق تاریک و سردم پرت میکند. بله! دوست عزیزمان تصمیم گرفته که مبلش را کمی، البته توجه کنید، فقط «کمی» جابجا کند تا رختخوابش در آن میان جا شود. ساعت را نگاه میکنم؛ نزدیک ۲ بامداد! این سناریویی است که تقریباً هر شب در آن نقش اول را بازی میکنم.
شب گذشته، دیگر طاقت بابا به سر آمد و ۱۲:۳۰ شب برای تذکر دادن، به در خانهشان رفت. جواب جالبی دریافت کرد: «اتفاقاً من هم دو شب پیش میخواستم بخوابم ولی صدای سنتوری که از خانهی شما میآمد نگذاشت.»
هر چه فکر کردم آخرین باری را که بعد از ساعت ۹:۳۰ شب در خانه ساز زدهام، به یاد نیاوردم. در ضمن مقایسهی صدای تلویزیون و یا نعرهی مبل در حرکت خود روی کف سرامیکی اتاق، آن هم ساعت ۲ شب، با صدای برخاسته از ساز، که هر آنچه ناخوشآیند هم باشد، باز آهنگین است، خود قیاسی است در خور توجه و جدید!
پ.ن: نابود باد آمریکا!!!
یکشنبه 6 آبان1386
شب گذشته، دیگر طاقت بابا به سر آمد و ۱۲:۳۰ شب برای تذکر دادن، به در خانهشان رفت. جواب جالبی دریافت کرد: «اتفاقاً من هم دو شب پیش میخواستم بخوابم ولی صدای سنتوری که از خانهی شما میآمد نگذاشت.»
هر چه فکر کردم آخرین باری را که بعد از ساعت ۹:۳۰ شب در خانه ساز زدهام، به یاد نیاوردم. در ضمن مقایسهی صدای تلویزیون و یا نعرهی مبل در حرکت خود روی کف سرامیکی اتاق، آن هم ساعت ۲ شب، با صدای برخاسته از ساز، که هر آنچه ناخوشآیند هم باشد، باز آهنگین است، خود قیاسی است در خور توجه و جدید!
پ.ن: نابود باد آمریکا!!!
یکشنبه 6 آبان1386
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر