در آغوش میگیرمت. در آغوشم گرم میفشرمت. لذتم با خراش تنم از خارهایت به اوج میرسد. نفرین ابدیام نثار آنان که ما را از هم دور کردهاند. صورتم را به تنت میچسبانم. انعکاس نفسهای نامنظمم از تن تو چقدر دلنشین است. دلم تو را میخواهد. تو را. تو، ای سرچشمهی شنیدنیترین و ماندنیترین آهنگها. کاش میشد باز همچون گذشته پناهم میبودی. کاش میشد باز فریادم را از سینهی تو برون بزنم. کاش این روزها که سینهام از فریاد در آستانهی انفجار است، گلوی تو را نگرفته بودند. کاش همآغوشیمان را آشکارا فریاد نکردهبودیم و لذتمان را با دیگران تقسیم. میترسم. میترسم از آن روزی که گلویت را رها کنند و گوش دنیا کر شود. و میترسم از اینکه گلویت را بیش از این بفشارند و سینهام تاب نیاورد.
در این روزها که هیچ کس با من نیست و هیچ چیز، تو تنها همدم من نیز صدایت گرفته و با ناله لب به سخن میگشایی. کاش دست کم میدانستم تاوان کدامین گناه را پس میدهم. دوستت دارم.
پنجشنبه 25 تیر1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر