زمانهایی که نیاز به داد زدن داشتم برای اینکه نه کسی بفهمد و نه بگوید ساکت، دف را بر میداشتم و گروه کامکارها یا هر موسیقی ممکن دیگر را با تمام توان همراهی میکردم. آنقدر میزدم و محکم، که دستهایم کبود میشد. آرام میشدم.
و امروز، همسایهی نسبتاً محترم بالا سری، دلیل بیملاحظگی خود در رعایت شدت صدای تلویزیون را شنیدن صدای ساز و دهل(!) از منزل ما ذکر فرمودند و من نیز برای حفظ حرمت پدرم دف خود را قایم کردم.
راست میگویند؛ خیراً ایام پر دفی داشتم. افسوس که از این پس باید در خفقان دف بزنم...
پنجشنبه 17 آبان1386
و امروز، همسایهی نسبتاً محترم بالا سری، دلیل بیملاحظگی خود در رعایت شدت صدای تلویزیون را شنیدن صدای ساز و دهل(!) از منزل ما ذکر فرمودند و من نیز برای حفظ حرمت پدرم دف خود را قایم کردم.
راست میگویند؛ خیراً ایام پر دفی داشتم. افسوس که از این پس باید در خفقان دف بزنم...
پنجشنبه 17 آبان1386
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر